2009/12/08

#583

مظلوميت مجيد توكلی را قربان بروم ...
.

مجيد جانم امروز همه ديديم كه با تو چه كرده اند . ميداني ؟ حالا وقتي ديدم كه از من ميخواهند كه برايت بنويسم خدا را شاهد ميگيرم كه گريه ام گرفت . من طنزنويسم اما واقعاً كداميك از رفقايم ميخواهند كه به ماجراي تو بخندند ؟ بخدا هيچكدامشان . بعضي وقتها مثل حالا ميشود كه مي بينم اگر روزي ده تا مطلب بنويسم كم كار كرده ام . چقدر خوبست كه براي نوشتنم نفعي نميبرم كه بخواهم فقط به قدر انتفاع بنويسم . مي نويسم از هر چه بادا باد ...

چرا بايد تو اينهمه هزينه بدهي ؟ اخراج از دانشگاه و درست بس نبود كه يكسال و سه ماه هم زندان رفتي ؟ اين بس نبود كه باز حدود چهار ماه ديگر زندانت كردند ؟ حالا كه مي بينند هرجا را ببندند تو از جاي ديگري سر درمي آوري برداشتند چادر سرت كردند ؟ اين هزينه ها را براي كه ميدهي ؟ نميگويم براي چه كه چرائي اش از هر چيز ديگري روشنتر است ولي براي كه ؟ بتو ميگويم كه اگر براي ما است نكن . ما همانهائي هستيم كه ابطحي را هم كه گرفته بودند هزاران جيغ كشيديم و ناله ها به آسمان فرستاديم همينكه آزاد شد به جان او افتاديم كه چرا اعتراف كردي . شك نكن كه تو هم آزاد كه بشوي بالاخره يك شيپورچي جاكش ديگري مثل اعلمي باز هم پيدا ميشود كه چيستان طرح بكند و براي دو روز ديگر توي بوق بودن ما را به جان تو بيندازد . و اگر مثل مني بخواهد از تو دفاع بكند يك الاغ عشق بوق ديگر دوره راه مي اندازد كه از تو بت نسازم . خاك بر سر ما كه حالم بهم ميخورد وقتي مي بينم كه اينهمه پخمه هستيم ...

وقتي حس ميكنم كه اينبار تو را به اين راحتي ها رها نميكنند تنم ميلرزد . اگر ميخواستند كه رها بشوي هرگز با تو اينچنين نميكردند . حتي تصور اينكه الآن چه بر تو ميرود مو به تنم راست ميكند . مجيد جانم ، اصلاً دلم نميخواهد كه فردا توي سالاد تو هم قرص پيدا بشود . اصلاً دوست ندارم كه مادر تو را هم شنبه ها پارك لاله ببينم . يا كه صداي لرزانش را دوباره از راديو فردا بشنوم . مراقب خودت باش مجيد ، هر چند كه توصيه اي مضحك تر از اين نميشود ...