2015/04/03

#1453

شادمانی ایران غمگین...


ایران چقدر خوشحال است. ایرانی‌ها چقدر خوشحالند. دلیلش هرچه که هست خدایا شکرت! بهانه‌اش هرچه که هست پروردگارا مچکریم! مردم اگر هم شادمانی خود را در خیابان‌ها نشان ندهند، در خانه‌ها از ته دل شادند. همه لبخند می‌زنند. این جنس شادی مردم، هر بیننده‌ای را هم شاد می‌کند. همه دل‌شان می‌خواهد هر جوری که شده به این شادی ملحق بشوند. یا لااقل کمترین کاری که از دست آدم برمی‌آید این است که این شادی را خراب نکند.

شادترین صحنه وقتی است که نسلی که تازه «جوان» شده شادمانی می‌کند. کمی قدیمی‌ترها، شاید این جنس شادمانی را -و خیلی ناب‌تر از این را- موقعی که خرمشهر را پس گرفتیم یادشان باشد. خرمشهر اولین و تا هنوز، آخرین چیزی بود که به زور ازمان گرفتند و بعد ما به اقتدار ازشان پس گرفتیم. کمی قدیمی‌ترها، بعدتر که شد، شادی بعد از پذیرفتن قطعنامه را یادشان می‌آید. این اولین شادی ملی همراه با سوال مردم ایران بود: اگر قرار بود بپذیریم پس چرا اینهمه هزینه دادیم؟ در مقابل تمام این هزینه‌ای که دادیم الآن چی پس گرفتیم؟... ولش کن آقا، الآن همین که دیگر جنگ نیست خوب است. همین که دیگر کسی کشته نمی‌شود بهترین دلیل برای شادی است. همین که بیشتر از دست نمی‌دهیم خوشحال کننده است...

مردم کم کم عادت کردند برای «بیشتر از دست ندادن» شادمانی بکنند. برای پس گرفتن چیزی که بر خلاف قبل نه به زور، که به دلخواه و از سر لجبازی یک عده از دست رفت، خوشحال باشند. دوباره یک عده فوری آمدند حساب کتاب بکنند که اینی که بدست آوردیم در برابر چیزی که از دست دادیم کاریکاتور دستاورد است. ولی مگر می‌شود آنهمه دل شاد ببینی و تو هم تحت تاثیر آنهمه شادمانی زبانت قفل نشود؟... آنها هم گفتند ولش کن، همین که الآن مردم شادند خوب است. همین که بیشتر از دست نمی‌دهیم خوشحال کننده است...

قدیمی‌ترها یادشان است، خاتمی که رییس جمهور شد، جوان‌ها و تازه جوان شده‌هایی که حدود بیست سال طلبکارانه تمام حق‌شان و سهم‌شان از زندگی و جوانی نابود شده را از پدران‌شان طلب می‌کردند، فاتحانه به خیابان‌ها ریختند و با امید به‌دست آوردن تمام آنچه که از دست داده بودند، از دل و جان شادمانی کردند. بعد از جنگ، این دومین باری بود که در برابر آنچه بدست می‌آمد، چیزی که از دست رفته بود «زندگی» بود. باز هم عده‌ای خواستند حساب و کتاب بکنند، آنها هم غرق شدند در شادمانی مردم. اشکالی ندارد، همین که بیشتر از این از دست نمی‌دهیم خوشحال کننده است...

زیاد نگذشت که این «اتفاق» تبدیل به «عادت» شد. و کمتر از آن زمان گذشت که این «عادت» تبدیل به «رفتار» شد. اصلاً انگار این «رفتار» دارد بسرعت تبدیل به «ژن» می‌شود! از نسلی به نسل بعد. چرا خوشحال نباشیم؟ چرا شادمانی نکنیم؟ ما برای بیشتر از دست ندادن آن چیزی که به دلخواه از دستمان بردند خوشحالیم. هیچ کسی هم نمی‌تواند این شادی را از ما بگیرد...

کم کم آنهایی هم که اینجور مواقع می‌دویدند حساب کتاب و یادآوری می‌کردند که چه از دست دادیم بی‌خیال شدند. آنها دیگر در شادمانی مردم غرق نمی‌شوند. خوشحالند که مردم شادند ولی دیگر غرق آنها نمی‌شوند. یک گوشه‌ای می‌نشینند و دست‌شان را زیر چانه می‌زنند و با لبخند تماشا می‌کنند. این حداقل کاری است که وظیفه‌شان می‌دانند که انجام بدهند: بگذار شادمانی مردم را خراب نکنیم. همین که بیشتر از دست نمی‌دهیم خوشحال کننده است...